دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتادصوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 19:52